کتاب کهنه‌ای هستم پر از اندوه،

ساخت وبلاگ
دیدن روی تو در خویش ز من خواب گرفت آه از آیینه کـــه تصویـــر تـــو را قاب گرفت خواستم نوح شوم، موج غمت غرقم کرد کشتی ام را شب طوفانی گرداب گرفت در قنوتـــم ز خدا «عقـل» طلب مــــی کردم «عشق» اما خبر از گوشة محراب گرفت نتوانست  فـــرامــــوش  کند  مستــــی  را هر که از دست تو یک قطره میِ ناب گرفت ک کتاب کهنه‌ای هستم پر از اندوه،...
ما را در سایت کتاب کهنه‌ای هستم پر از اندوه، دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : adaberoz بازدید : 163 تاريخ : شنبه 10 تير 1396 ساعت: 12:25

از باغ می برند چراغانی ات کنند تا کاج جشن های زمستانی ات کنند پوشانده اند « صبح » تو را « ابرهای تار » تنها به این بهانه که بارانی ات کنند یوسف! به این رها شدن از چاه دل مبند این بار می برند که زندانی ات کنند ای گل! گمان مکن به شب جشن می روی شاید به خاک مرده ای ارزانی ات کنند یک نقطه بیش فرق رحیم و کتاب کهنه‌ای هستم پر از اندوه،...
ما را در سایت کتاب کهنه‌ای هستم پر از اندوه، دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : adaberoz بازدید : 173 تاريخ : شنبه 10 تير 1396 ساعت: 12:25

می روی با فرق خونین پیش بازوی کبودشهر بی زهرا که مولا! قابل ماندن نبود با وضو آمد به قصد لیله الفرقت، علی!ابن ملجم در شب احیاء چه قرآنی گشود مسجد کوفه کجا، پشت در کوچه کجاضربت کاری که خوردی، یا علی! آن ضربه بود دور محرابت نمی‌بیند ملائک را مگر؟با چه رویی دارد این شمشیر می‌آید فرود ساقیا در سجده هم کتاب کهنه‌ای هستم پر از اندوه،...
ما را در سایت کتاب کهنه‌ای هستم پر از اندوه، دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : adaberoz بازدید : 186 تاريخ : شنبه 10 تير 1396 ساعت: 12:25

ما را کبوترانه وفادار کرده است آزاد کرده است و گرفتار کرده است بامت بلند باد که دلتنگیت مرا  از هر چه هست غیر تو بیزار کرده است خوشبخت آن دلی که گناه نکرده را در پیشگاه لطف تو اقرار کرده است تنها گناه ما طمع بخشش تو بود ما را کرامت تو گنه کار کرده است چون سرو سرفرازم و نزد تو سر به زیر قربان آن کتاب کهنه‌ای هستم پر از اندوه،...
ما را در سایت کتاب کهنه‌ای هستم پر از اندوه، دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : adaberoz بازدید : 194 تاريخ : شنبه 10 تير 1396 ساعت: 12:25

بگذشت مه روزه ، عيد آمد و عيد آمد بگذشت شب هجران، معشوق پديد آمد   آن صبح چو صادق شد، عذراي تو وامق شد    معشوق تو عاشق شد، شيخ تو مريد آمد   شد جنگ و نظر آمد، شد زهر و شکر آمد شد سنگ و  گهر آمد، شد قفل و کليد آمد   جان از تن آلوده، هم پاک به پاکي رفت هرچند چو خورشيدي بر پاک و پليد آمد   از لذت جام کتاب کهنه‌ای هستم پر از اندوه،...
ما را در سایت کتاب کهنه‌ای هستم پر از اندوه، دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : adaberoz بازدید : 189 تاريخ : شنبه 10 تير 1396 ساعت: 12:25

دوباره پر شده از عطر گیسویت شبستانم   دوباره عطر گیسویت، چقدر امشب پریشانم  کنارت چای می‌نوشم به قدر یک غزل خواندن به‌قدری که نفس تازه کنم، خیلی نمی‌مانم  کتاب کهنه‌ای هستم پر از اندوه، یا شاید درختی خسته در اعماق جنگل‌های گیلانم رها، بی‌شیله پیله، روستایی، سادة ساده   دوبیتی‌های باباطاهرم، عریان عر کتاب کهنه‌ای هستم پر از اندوه،...
ما را در سایت کتاب کهنه‌ای هستم پر از اندوه، دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : adaberoz بازدید : 150 تاريخ : شنبه 10 تير 1396 ساعت: 12:25